جدول جو
جدول جو

معنی شره بیتن - جستجوی لغت در جدول جو

شره بیتن
بالیدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاه بیت
تصویر شاه بیت
بیتی که از همۀ ابیات غزل یا قصیده بهتر و فصیح تر باشد
فرهنگ فارسی عمید
عدسی کوچک که چیزهای ریز در زیر آن درشت دیده می شود و برای خواندن خط های ریز و دیدن برخی چیزهای ریز به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پره بستن
تصویر پره بستن
حلقه زدن، دایره وار ایستادن مردم یا لشکریان، برای مثال از سواران پره بسته به دشت / رمۀ گور سوی شاه گذشت (نظامی۴ - ۵۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گره بستن
تصویر گره بستن
گره در چیزی انداختن
کنایه از پیچیده ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(تَهْ نِ کَ دَ)
راه بستن. سد طریق کردن.
- ره بستن بر کسی، سد راه او شدن. (یادداشت مؤلف). جلو راه و حرکت او را گرفتن. رجوع به راه بستن شود
لغت نامه دهخدا
(خِ قَ / قِ اَ گِ رِ تَ)
گرو کردن با کسی. نذر بستن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
بیتی از غزل و یا قصیدتی که از فردها و ابیات دیگر آن غزل یا قصیده بهتر باشد. (از فرهنگ نظام). بیتی که از همه ابیات غزل یا قصیده بهتر باشد. (از بهار عجم) (از آنندراج) (از غیاث اللغات). شعری که از همه اشعار غزل و قصیده بهتر و فصیح تر باشد. (ناظم الاطباء) :
شاه بیتی ز من حریفی برد
روشنم شد که شاه دزدی هست.
تأثیر (از بهار عجم).
، مخلص شعر. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). ستایشگاه. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(ذَرْ رَ / رِ)
عدسی از شیشه یا بلور محدّب السطحین که برای بزرگ نمودن اشیاء خرد و ریزه بکار میرود و تصویر حاصله بزرگتر از خود شی ٔ است. و پیش از داگر و فوکو علمای مشرق به این خاصیت آشنا بوده و عملاً بکار می برده اند. ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر فی معرفهالجواهر گوید: و حدّث السلامی عن اللّحام ان ّ ابابشر السیرافی کان عند خاله بسرندیب ذات لیله فاحضر فص ّ یاقوت احمر و کان یضعه علی احرف الکتاب حتی یقرأه و تعجّب الحاکی منه... فالحروف الدّقاق تقرء بمثلها من البلور لان ّ الخط یغلظ من ورائها فی المنظر، و السطورتتسع. و علل ذلک موکله الی صناعهالمناظر - انتهی.
- ذرّه بین گذاشتن، سخت دقیق شدن. نهایت کنجکاوی کردن
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
عقده ساختن. معقد کردن. تعقد. استوار کردن:
برزم اندر آید (رستم) بپوشد زره
یکی جوشن از بر ببندد گره.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خُ رو رَ تَ)
پدید شدن پینه و آبله در دست و پا. (ناظم الاطباء). کوره بستن. کبره بستن. و رجوع به شغه و شغیدن شود: مجل، شغه بستن دست یعنی آبله شدن. (دهار). شغه بستن دست. اکناب، شغه بستن دست. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
دهی است از دهستان اورامان شهون بخش پاوه شهرستان سنندج. واقع در 3هزارگزی جنوب پاوه و کنار راه پاوه به روانسر، با 171 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَرْرَ ژَ)
دهی است از دهستان مال اسد بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد. واقع در 7هزارگزی جنوب خاوری چقلوندی و 7هزارگزی جنوب راه شوسۀ چقلوندی به بروجرد، با 240 تن سکنه. آب آن از چشمۀ دره بیژن و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ مال اسد هستند و زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُ کَ دَ)
کره زدن. کره برآوردن. کره گرفتن: تعشیش، کره بستن نان. (زوزنی). کپک زدن. سپیدک زدن. اور زدن. رجوع به کره گرفتن و کره برآوردن شود
لغت نامه دهخدا
ایجاد گره کردن، پیچیده کردن معقد ساختن، محکم کردن استوار کردن: برزم اندر آید (رستم) بپوشد زره یکی جوشن از بر ببندد گره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرط بستن
تصویر شرط بستن
نذر بستن، گرو کردن با کسی
فرهنگ لغت هوشیار
گرداگرد گرفتن حلقه زدن دور کردن چنبر زدن دایره بستن پره کردن پره کشیدن پره داشتن پره بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه بیت
تصویر شاه بیت
بیتی که از همه ابیات غزل یا قصیده بهتر و فصیح تر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ره بستن
تصویر ره بستن
سد طریق کردن، راه بستن
فرهنگ لغت هوشیار
عدسی از شیشه یا بلور محدب السطحین که برای بزرگ نمودن اشیا خرد و ریزه بکار میرود و تصویر حاصله بزرگتر از خود شیئی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذره بین
تصویر ذره بین
عدسی شیشه ای یا بلوری، که دو سطح آن محدب است و چیزهای ریز را بزرگ نشان دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذره بین
تصویر ذره بین
ریزه بین، ریزبین
فرهنگ واژه فارسی سره
شانه کردن و باز کردن موی درهم شده
فرهنگ گویش مازندرانی
خسوف، ماه گرفتگی
فرهنگ گویش مازندرانی
در آغوش گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
نشان و رد چیزی را یافتن
فرهنگ گویش مازندرانی
چرخیدن، گشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
جنگ حیوانات گربه سان با هم، سرشاخ شدن، درگیری حیوانات
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جمع شدن سرشاخه ها در نهر و جوی آب، دعوای سگ ها
فرهنگ گویش مازندرانی
یارگیری کردن در بازی، دعوا و جنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
عبرت گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: ناز کشیدن، کسی را تحمل نمودن
فرهنگ گویش مازندرانی
ساکن شدن، اسکان یافتن، کلمه ی بنه به عنوان پسوند مکان
فرهنگ گویش مازندرانی
کثیف شدن، جرم گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی